جدول جو
جدول جو

معنی زجر کردن - جستجوی لغت در جدول جو

زجر کردن
(چَ رَ تَ)
فال گرفتن، بمرغ: عیثره، روان دیدن مرغ را پس زجر کردن آنرا. (از منتهی الارب) ، راندن شتر یا دیگر حیوانات و یا تاراندان سباع با بانگ، یا گفتن کلمه ای: بس بس، زجر کردن شتر در وقت راندن. (تاج المصادر بیهقی). قوس، کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (منتهی الارب) ، سرزنش کردن. تنبیه. تأدیب: پسر را زجر و ملامت کردند که با پرورندۀ خویش بیوفایی کردی. (گلستان). استاد از زمینش بالای سر برد و فرو کوفت. ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن پس پسررا زجر و ملامت کردند. (گلستان). زجر و توبیخی که برکودکان دیگر کردی در حق وی روا نداشتی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زور کردن
تصویر زور کردن
زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ وَ دَ)
ضعیف کردن کسی را. نژند کردن. ناتوان ساختن:
گفت رنجش چیست زخمی خورده است
گفت جوع الکلب زارش کرده است.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
رنج کشیدن. رنج بردن. آزار کشیدن. زحمت کشیدن. زجر کشیدن. رجوع به زجر کشیدن، زجر دادن، زجر کردن و زجرکش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ اَ تَ)
فشار دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، فشار آوردن. سخت گرفتن:
دگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی بر اوکرد زور.
فردوسی.
، ظلم کردن. ستم ورزیدن. (فرهنگ فارسی معین) :
بخوردم یکی مشت زورآوران
نکردم دگر زور بر لاغران.
(بوستان).
چه نیکو گفت در پای شتر مور
که ای فربه مکن بر لاغران زور.
سعدی.
جور بر من می پسندد دلبری
زور با من می کند زورآوری.
سعدی.
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ شُ دَ)
زر ساختن. طلاکاری کردن. به مجاز، زرگون ساختن:
زرگر رخسار من شد عشق یار سیمبر
این چنین زر کردن آری از چنان زر گر سزد.
سوزنی.
، به مجاز، مس یا فلزی کم بها را به طلا تبدیل کردن:
چه زرها به خاک سیه درکنند
که باشد که روزی مسی زر کنند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از جزا کردن
تصویر جزا کردن
پاداش نیک یا بد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجر کشیدن
تصویر زجر کشیدن
سختی دیدن رنج کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجر دادن
تصویر زجر دادن
آزار کردن، کتک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نی گفتن نپذیرفتن رد کردن (شهادت)، یا جرح کردن شاهد. رد کردن گواهی شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزم کردن
تصویر جزم کردن
استوار و قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن ظلم کردن، یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری کردن
تصویر جری کردن
گستاخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرم کردن
تصویر جرم کردن
گناه و تقصیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزار کردن
تصویر آزار کردن
آزردن آزار رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذر کردن
تصویر حذر کردن
پرهیزیدن پرهیز کردن پرهیزیدن: (از مصاحبت ناکسان حذر کنید خ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امر کردن
تصویر امر کردن
دستور دادن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور کردن
تصویر دور کردن
بفاصله ای بعید فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
یاد کردن نام بردن، بیان کردن، تسبیح گفتن تهلیل ذکر گفتن، نام بردن یاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
تاخیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار کردن
تصویر زار کردن
ناتوان ساختن، ضعیف کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر کردن
تصویر بسر کردن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر کردن
تصویر اجیر کردن
مزدور کردن بمزدوری گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجس کردن
تصویر اجس کردن
اجتماع کردن و مشاوره نمودن در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر کردن
تصویر اثر کردن
تاثیر بجای نهادن کارگر شدن موء ثر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجر بردن
تصویر اجر بردن
پاداش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
به کار بستن روان گردانیدن اندر کردن ورزیدن روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن، روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زر کردن
تصویر زر کردن
طلا کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور کردن
تصویر زور کردن
فشار دادن، ظلم کردن ستم ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر کردن
تصویر خبر کردن
آگاهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
به انجام رساندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اثر کردن
تصویر اثر کردن
هناییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذکر کردن
تصویر ذکر کردن
یادکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حفر کردن
تصویر حفر کردن
کندن، فروکندن
فرهنگ واژه فارسی سره